فرزنــــد ایـــــران

به وبلاگ شخصی محمد جواد محمدی خوش آمدید!

فرزنــــد ایـــــران

به وبلاگ شخصی محمد جواد محمدی خوش آمدید!

فال

یه چند روزی هست گیر دادم به فال و فالگیری!راستش یخورده زندگیم پیچیده شده واسه همین مخم نمیکشید فکر کنم.بعد تصمیم گرفتم از حضرت حافظ کمک بگیرم.نیت کردم و یه صفحه رو باز کردم.فالم انقدر خوب بود که یخورده فکر میکردم که داره برام افسانه تعریف میکنه!! چون اصلا با سن من تطابق نداشت و من همینجوری مات و مبهوت مونده بودم که واقعا داره راست میگه یا نه؟!(در ضمن یه کاغذ کوچولو گذاشتم لای همون صفحه که دوباره بخونمش)...



بعد از یه روز یه فال دیگه گرفتم! این دفعه تمام خصوصیات رو درست مییگفت  اما وظایفم بسیار دردناک بود!گفتم پس قبلی چی بود آخه! راستش من شعر هم میگم ! توی زندگینامه ی استاد شهریار خوندم که ایشون برای انتخاب تخلص از حافظ کمک گرفته بود. منم تصمیم گرفتم که از فال استفاده کنم و بالاخره تونستم تخلص خودمو هم انتخاب کنم که شد "شهباز"!


امروز هم دوباره به نیت اون مشکلی که دوروز پیش داشتم یه فال گرفتم که دوباره همون صفحه که میگفتم وظایف سنگین و سختی رو داده بود اومد!خوب حالا من باید چیکار میکردم؟هیچی به خودم گفتم گزیده ای از همه ی این فال هارو گردآوری میکنم و نتیجه میگیرم.خلاصه همینکارو کردم و نتیجش هم در آخر (طبق گفته ی حضرت حافظ) یادآوری کردم.خلاصه الان دیگه تکلیفم حسابی معلوم شده که چیه و بخاطر همین خیلی خیلی خوشحالم!


درکل میخواستم بگم که اگه فالی میگیرید و جوابش چندان با مزاجتون سازگار نمیشه،سعی کنید دوباره امتحان کنید.اما فال اولی رو فراموش نکنید! بعد گزیده ای از این فال هارو گرد آوری کنــید و نتیجه رو هم آخر یادآوری کنید.اینجوری تکلیفتون روشن میشه


پانوشت : الان در فکر افتتاح یه سایت هستم! سایتی بنام "شهباز" البته هروقت پول دستم اومد.که اولویت زدن سایت زدن وبسایت "پایا گیم" هست. و بعد وبسایت شهباز!اما خدایی چه تخلصی به به به به!-راستی تصویر پست اصلا ربطی به مطلب نداره همینجوری بود !

نظرات 11 + ارسال نظر
Alafam یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:19 ب.ظ

سلام.فالگیری باید طبق اصول انجام بشه.اما فکر کنم شما طبق اصول انجام دادی.ولی درمورد گرد آوری کارت خیلی عجیبه!
هرچند کلا عجیبی!

خواهش میکنم عجیبی از خودتونه

امـــیر یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:20 ب.ظ

به به داش محمد جوادمون فال هم که میگیره!
آقا کجایی شما؟!
چرا دیگه نمیای باشگاه؟
راستی بابا شهبـــــــــــــــــــاز

بابا رفتم دکتر گفت باید پاتو عمل کنی!
دیگه نمیام باشگاه
ممنوووون....خدایی داری چه تخلصیه؟!

Mohammad یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:21 ب.ظ http://noojavan.blogsky.com

سلام.
تخلص خیلی جالبیه.اسم قشنگیه!
راستی وبلاگ "ازدواج نوجوانی" آپدیت شده ها!

ممنونم
بله حتما سر میزنم داداش مزدوج

امـــیر یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:25 ب.ظ

خدایی گفت عمل ؟
حالا چی شده پات ؟
کی میری عمل؟
دوباره میشه برگردی به باشگاه.....بابا مربی دق میکنه تو نباشی امیدش تویی!

بخدا گفت عمل!
بابا میگه کشکک پات از جاش در اومد و کلا یه حالتی همانند معلق بودن داره!
اگه خدا بخواد و دکتر بذاره برمیگردم باشگا داداش... دیگه زندگیه دیگه!

افی گربه یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:29 ب.ظ

چه روشه خوبی!!!! من که خودم فال حافظ چند بار گرفتم و بدجور منو تو فکر انداخت/منم دیگه چند ساله که طرفخ فال نمیرم چون فکر میکنم یه چیزه بی معنیه.هر کسی یه اعتقاداتی داره.
به خاطره پات هم خیلی ناراحت شدم و امیدوارم هر چه زودتر خوب بشی و به اغوشه گرمه مربیت برگردی و پیشمون بیای.
برات دعا میکنم

چرا چند ساله نمیری؟
منکه در مورد تحقیقاتی انجام دادم که نشون میده کاملا عقلانی هست!
اما خلاصه هرکی یه اعتقاداتی داره
پام هم که زندگیه دیگه.ماهم که زندگیم اسف بار اسف بار
هــــــــــــــی خدا!

افی گربه دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:13 ب.ظ

یادت باشه ممکن بود بد تر از این میشد پس ناشکری نکن و توکل به خدا.ایشااله که زندگی بر وفق مراد پیش بره

بابا من که نا شکری نکردم...!

افی گربه سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:07 ق.ظ

ناشکری کردی

نبابا چه ناشکری ای!
باشه خوب شایدم شما راست میگی
حتما ناشکری کردم!

محدثه سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:11 ب.ظ http://shekofe-baran.blogsky.com

فک کنم به جای شهباز باید میذاشتی فال باز!

موفق باشی پسرم!

نه دیگه نمیشه...دست خودم نیست که بذارم شهباز
حضرت حافظ گفته

ممنون خواهرم!

علی رضا سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:56 ب.ظ

من خودم به فال و شانش اعتقاد چندانی ندارم
اما یه بار گفتم در این مورد از خود حضرت حافظ سوال کنم پس از خواندن یک فاتحه به روح حافظ جواب اومد:

فاتحه‌ای چو آمدی بر سر خسته‌ای بخوان

لب بگشا که می‌دهد لعل لبت به مرده جان

آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و می‌رود

گو نفسی که روح را می‌کنم از پی اش روان

ای که طبیب خسته‌ای روی زبان من ببین

کاین دم و دود سینه‌ام بار دل است بر زبان

گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت

همچو تبم نمی‌رود آتش مهر از استخوان

حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن

چشمم از آن دو چشم تو خسته شده‌ست و ناتوان

بازنشان حرارتم ز آب دو دیده و ببین

نبض مرا که می‌دهد هیچ ز زندگی نشان

آن که مدام شیشه‌ام از پی عیش داده است

شیشه‌ام از چه می‌برد پیش طبیب هر زمان

حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم

ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان


.
.
.
.
و من دیگر هیچ

هنوزم اعتقاد نداری؟
منکه تحقیق کردم
خیلی هم عقلانی هست و اعتقاد دارم

نسلی سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:54 ب.ظ

سلام داداش خوب خودم
تو محمد جون به جای فالگیری برو یکی ازین جاروهای جادوگرا بگیر باهاش پرواز کن
اقا همش خرافاته ولی بعضی از جاها خیلی بهت حال میده

سلام داداش گلم
شما بهتره بیشتر درمورد فالگیری تحقیق کنی!

ستاره18 جمعه 2 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:01 ب.ظ http://a0fard18.blogfa.com

سلام
من قبلا به فال اصلا اعتقاد نداشتم اما یه بار که تو یه مهمونی بودم یکی از مهمونا برام فال قهوه گرفت.جالب اینکه هر چی که درباره ی گذشته و اینده گفت درست در امد،همین هم شد استارتر اعتقاد من به فالگیری.
اما بازم فالگیری شما خیلی عجیب بود

سلام..!
اما واقعا فال یک چیز عقلانی هست...
حتی بزرگترین آدم ها هم فال میگرفتن!!
بله بله
ما اینیم دیگه!
در ضمن ممنونم که به وبلاگم سر زدید!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد